از لعل آتشین تو دل کان آتش است


زان لعل سوخته ست دل و جان آتش است

بشکن بتان آزر ازان رو خلیل وار


کان روی تو نه روی گلستان آتش است

سرگشته عاشق از تو، بگو، گوی چون برد


دل اسپ روم و روی تو میدان آتش است

دی تیر می گشادی و می سوختی مرا


بر تیر نی ز غمزه و پیکان آتش است

این تن که سوز عشق برآورد داد از او


کشتی چوب بر سر طوفان آتش است

خسرو، تنی چو کاه و فراقی درونه سوز


درویش خانه از خس و باران آتش است